برای ورود به ساختمان محل کار ابتدا باید از محل حراست آنجا عبور کنم، اتاقکی کوچک که خانمی جوان اما عبوس آنجا نشسته است. روز اولی که پا به اتاقکش گذاشتم و سلام کردم، زیرلبی و با اخم جوابم را داد. رفتارش ذوق آدم را میخشکاند اما خب من آدمی نبودم که از رو بروم. هر روز صبح که پا به اتاقکش میگذاشتم بلند و پر انرژی و با لبخند سلامش میکردم به این امید که گرههای پیشانیش که شاید ناشی از ناراحتی باشد باز شود و لبخند خانم حراستِ به زعم من غمگین را ببینم. اوایل همچنان اخمو و آرام جواب سلامم را میداد. کمکم اخم پیشانیش محو شد اما همچنان با لحنی خشک و جدی جواب سلامم را میداد تا این که امروز صبح وقتی سلام و صبحبخیر گفتم با لبخند و رویی گشاده جواب سلامم را داد. خب من نباید بیایم اینجا و حس خوب امروز صبح را با شما در میان بگذارم؟ نباید بگویم همین لبخندش چقدر حالم را خوب کرد؟ نباید بگویم الآن ذوق این را دارم که فردا صبح باز هم لبخند خانم حراست را ببینم؟ او بالاخره خندید :)
صبح ,لبخند ,نباید ,جواب ,سلامم ,خب ,جواب سلامم ,سلامم را ,با لبخند ,پا به ,و با
درباره این سایت